کد مطلب:313674 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:197

نتیجه ی جسارت به جشن میلاد قمر بنی هاشم
3. آقای خورشیدی نوشته اند:

«ناگفته نماند توفیق بزرگی كه خداوند عالم به این مرد، یعنی آقای رضا منتظری، داده است این است كه از حدود سی چهل سال قبل تاكنون، هر ساله به مناسبت تولد آقا ابوالفضل العباس علیه السلام مجلس جشن و سرور مفصلی برپا می كنند، به طوری كه گاهی داخل حیاط منزل و گاهی در خیابان میز و صندلی می چیند (مانند



[ صفحه 505]



مجالس عروسی) و از مردم كوچه و بازار و رهگذران با شیرینی و میوه جات پذیرایی می كند. خلاصه اینكه، این مرد با وضع مالی متوسطی كه دارد تمام آرزویش در مدت سال بلكه در طول عمر همین برپایی جشن میلاد قمر بنی هاشم علیه السلام است، به حدی كه خودش می گوید: لذت برپایی مجالس عروسی برای پسرانم، در مقابل خوشحالی و سروری كه از برپایی این جشن به من دست می دهد، بسیار ناچیز است».

با ذكر این مقدمه نظر خوانندگان گرامی را به مطالعه ی دو كرامت از این مجالس جلب می كنم.

آقای منتظری می گوید:

در همان سال ها كه در قرچك ورامین زندگی می كردیم ایام تولد آقا قمر بنی هاشم علیه السلام با گرمای تابستان مصادف شده بود، و من مجلس جشن مزبور را شب چهارم شعبان در خیابان ترتیب داده و بلندگو می گذاشتم. جمعیت عجیبی جمع می شد و چراغانی مفصل و پرچم های رنگارنگ به مجلس جشن ما زیبایی دیگری می بخشید. نیز خود بنده، فقط برای خوشحالی مردم در شب میلاد علمدار كربلا و شادی قلب قمر بنی هاشم علیه السلام، یكی از برنامه های مجلس را این قرار داده بودم كه صورتم را سیاه می كردم و بازی درمی آوردم تا سبب خوشحالی و خنده ی مردم و شیعیان گردد.

در یكی از این سال ها، روز سوم شعبان بود و من برای آماده كردن جشن شب چهارم شعبان مشغول پرچم زدن و چراغانی و نصب بلندگو بودم كه دیدم یك ژاندارم گردن كلفت یقه باز كه آدم شروری بود، با وضعی ناهنجار كه حتی بند پوتین او هم باز بود (البته قضیه مربوط به دوران طاغوت بوده و تقریبا در 40 سال قبل رخ داده است) جلو آمد و با شرارتی عجیب گفت: این كارها چیست؟! من نمی گذارم شما این كار را انجام دهید. اصلا آقا، از رئیس پاسگاه اجازه گرفته اید؟! در جواب گفتم: من از رئیس دنیا اجازه گرفته ام، كه آقا حضرت ابوالفضل علیه السلام است! و بلافاصله آهن بزرگی برداشته و به سمت او حمله بردم. او فرار كرد و من به دنبالش روانه شدم. او به سمت پاسگاه دوید و من هم او را با همان آهن تعقیب كردم. وقتی دیدم واقعا از من ترسید و فرار كرد، برگشتم.

ژاندارم مزبور به پاسگاه می رود و برای احترام رئیس پاسگاه دست بالا می زند



[ صفحه 506]



و می خواهد بگوید كه، فلانی بدون اجازه جشن می گیرد و در خیابان بلندگو نصب می كند و...؛ ولی هنوز حرف او تمام نشده، كه ناگهان، همان دم یك تیمسار برای بررسی اوضاع و سركشی از راه می رسد و داخل پاسگاه می شود. وی به محض وارد شدن، و در همان حال كه ژاندارم فوق الذكر برای رئیس پاسگاه عرض حال می كرد، دو سیلی آبدار به گوش ژاندارم می نوازد و بعد هم شروع به فحش دادن به رئیس پاسگاه (كه سرهنگ بود) می كند كه این چه وضع ژاندارم داشتن است (مأموری كه در زمان مأموریت اداری، بندهای پوتین او باز، و یقه اش نیز مثل آدم های لات و چاقوكش گشوده است)، چرا این ژاندارم را ادب نمی كنی؟! بنابراین من هر دوی شما را پس فردا منتقل می كنم به آبادان تا گرمای شدید آنجا را بخورید و بمیرید و...!

جالب این است كه من، از این قضایا كه در پاسگاه اتفاق افتاد، هیچ خبری ندارم. باری، طبق مراسم هر سال، جشن را در شب میلاد ابوالفضل العباس علیه السلام شروع كردیم و در ضمن جشن هم، چنانچه گفتم، خودم را سیاه كردم و به مجلس آمدم تا برنامه ام (یعنی سیاه بازی) را شروع كنم. وقتی رسیدم به من خبر دادند كه رئیس پاسگاه و رئیس شهرداری با تو كار دارند! با عصبانیت، رفتم؛ اما با كمال تعجب، دیدم دو دسته گل بزرگ آورده اند و هر كدام یك جعبه ی شیرینی در دست دارند و می گویند كه به همه ی شیعیان تبریك می گوییم و بالخصوص به شما (آقای منتظری، كه می گویند راننده هستی و یك خانه ی خراب داری و راننده ی شركت واحد هستی) تبریك عرض می كنیم!

بعد از من سؤال كردند كه آن یكی كه در بین جمعیت چای می دهد كیست؟ گفتم: نمی دانم. رئیس پاسگاه گفت: او همان ژاندارمی است كه می خواست مانع برگزاری جشن شود! و بعد جریان آمدن تیمسار به پاسگاه و توبیخ او را شرح داد و اضافه كرد كه بعد از توبیخ و خوردن سیلی، این ژاندارم گفته است كه از امروز می خواهم نماز بخوانم، چون پدر و مادر من مسلمانند و من از این ساعت، نوكر ابوالفضل علیه السلام می شوم! گفتم: عجب، برای همین است كه از ساعت سه بعد از ظهر آمده است و مشغول پرچم زدن و آب و جارو كردن است و با من رفیق شده و روبوسی كرده است ولی چون لباس ژاندارمی را درآورده بود او را نشناختم؟! و اضافه كردم كه خاطر جمع باشید، حالا كه او توبه كرده است از قدرت قمر بنی هاشم علیه السلام نه او را و نه تو را - هیچ كدامتان را - به



[ صفحه 507]



آبادان تبعید نمی كنند و همین طور هم شد و چون ژاندارم واقعا از توهین به مجلس جشن آقا توبه كرده بود و رئیس پاسگاه هم با آوردن شیرینی و دسته گل به مجلس احترام كرد، در پست خود باقی ماندند.